سفر مشهد و شمال شهریور 93
نفسم خورشید خونه بخاطر مشکلاتی تو اون وبلاگت هست مجبور شدم ادامه روزای قشنگ با تو بودن اینجا برات بنویسم اما قول میدم که اون روزای قشنگ رو هم واست اینجا بیارم که همه رو یجا داشته باشی
تازه از زیارت امام رضا و سفر شمال اومدیم وای خیلی بهت خوش میگذشت مخصوصا با عمو زن عمو فاطمه.خیلی کارای خنده دار میکردی صبحا بلند میشدی یه بار جداگونه صبحونه میخوردی دوباره یه بار هم با منو بابایی عنو زن عمو
اما شیطون تو ماشین خیلی شلوغ کار میشدیا
فکر میکردم که از شنا خوشد نیاد واسه همین وسایل شن بازی واست خریدم که کنار دریا بازی کنی اما توخیلی از شنا خوشت اومد و میخندیدی و این که 2 تا دوستم پیدا کردی
شبا هم از خستگی تا صبح تکون نمیخوردی
و اما حالا عکسای بهار جونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی